پردیس شهید باهنر همدان (خواهران)

باز پنجره های ملکوت به بهانه ای دیگر وا می شود و عاشقانه می سراید: «أین الرجبیون...»
حلول ماه عبادت، رجب، مبارک باد

صدای پای رجب
صدای دیر آشنایی از آن سوی ملکوت می آید. صدای هلهله و شادی آسمانیان. صدای دعوت و بشارت.
طنین آواز ملکوتیان است. پیغام دعوت آورده اند و تمام ذرّات هستی را به میهمانی می خوانند.
صدای پا می آید.صدای پای مبارک نیایش و مناجات. صدای پای آمرزش و بخشش. پیداست که میهمانی برپاست. میهمانی ای از جنس نور و عشق و حضور.از جنس نوشدن.
صدا می آید.صدای روح بخش و قدسی ماه رجب. صدای جوشش چشمه ی مهربانی ها و بخشش ها.چشمه ای گوارا و سفید، به پاکی و سفیدی دل های دست نخورده ی کودکی هایمان؛ دل های خط نخورده و بی تکلیف. چشمه ای شیرین، به شیرینی عسل خوش گوارای بندگی و عبودیّت.
خوان گسترده ی رحمت الهی همه جا در برابر عالمیان گشوده شده است. همه ی ذرّات تشنه ی دیدارند. با حضور در چنین لحظه ها و دقایق نورانی، چگونه در غبار لحظه ها ساکن شویم و با بوی ماه رجب همراه نگردیم؟ چگونه این فرصت و این دم را غنیمت نشماریم؟
اگر این ماه نبود، لحظه های خالی ذهنمان نجوای نمناک خدایی شدن را کم داشت.
 

اگر این ماه نبود، در لابلای ورق های مات و زنگار گرفته ی روزمرّگی ها، گم می شدیم و در ویرانه های تن های خاکیمان می افسردیم.
اگر ماه رجب نبود، شب ها سر بر شانه ی صبور که می گذاشتیم تا هق هق گم شدن هایمان را در تاریکی خودخواهی و خود بینی و خطاهای نابخشیده و زشتی درونمان را بر شانه ی مهربانش، نجوا کنیم.
چه خوب که این ماه هست!چه خوب که ما میهمان این لحظه های ناب بندگی و حضوریم!
او، آن خدای پوزش پذیر، ما را به ضیافت خود خوانده. او معدن بخشایش و اقیانوس مهربانی است، بلکه بس بزرگ و وصف ناپذیر. ولی به دور از رسم میهمانی است که ما عذرتقصیر نخواسته، به درگاه مهربان و مهمان نوازش برویم.
ماه رجب، مجالی دوباره است تا از حصار تن هایمان بگریزیم. از سایه ی غفلت برون آییم و خویشتن خویش را دریابیم و با طرفه نسیم رحمت الهی، در کوچه های خطابخشی و مغفرت الهی، گام برداریم.
ریزش باران رحمت رجب، فرصتی است تا زمین گردآلود دلمان از عطر خدایی شدن، تر شود. فرصتی است تا در سحرهای بندگی و دل دادگی با خود و خدایمان خلوت کنیم. به دالان های تاریک ذهنمان سری بزنیم و غبار ندانستن ها و اشتباهاتمان را از درو دیوارش بزداییم و نوای «العفو،العفو» سردهیم و با او نجوا کنیم:
«خدای خوب من!ای مهربان همیشگی!
به درگاه مهربانی و بخشش بی دریغت، پناه آورده ام.
از روزگار بودن ها و دویدن ها، دل سیرم.
به سوی تو ای جاودان دیروز و هرروز،روی آورده ام تا دستم را بگیری و از سر لطف و مهربانی بفشاری.
هفته ها و ماه هاست که کسی از سر مهر و به گرمی، آنها را در دستانش نگرفته؛ ای مهربان! دستانم، گرمای لطف و مهربانی تورا کم دارند.
چشمانم کم سو شده اند. نور حضور تو را کم دارند. از گردیدن در چشم خانه ی تن، به ستوه آمده اند. تا کی بی تو بودن و بی تو دم برآوردن!
از غیر تو سیرم و به تو تشنه! چه گواراست چشمه ی مهربانیت! جرعه ای ننوشیده حلاوت شیرین و گوارایش جانم را تازه گردانیده!ولی من به خود چه بد کرده ام و چه ستمکار بوده ام نسبت به خود! و چه فراموشکار نسبت به مهربانی تو!چگونه سال ها در کنارم بودی و من تو را ندیدم؟
ببخش!ببخش!مرا ببخش!
عذر تقصیر آورده ام.نادان بودم و ستمکار. اکنون به امید لطف تو به درگاهت آمده ام.
چقدر تو مهربانی و من گستاخ! مهربانی تو مرا این چنین گستاخ و بی پروا ساخته.
ببخش!ببخش!مرا ببخش!
طفلی خطاکارم. به غیر از درگاه تو جایی نمی شناسم.آیا مرا می رانی و جایم نمی دهی؟ آیا مرا به ناکجاهای نامهربانی و غربت تبعیدم می کنی؟ تو صاحب اختیاری؟ولی لطف و کرم تو بسیار.عذر تقصیر مرا بپذیر.گرچه تا کنون بسیارعهدها شکسته ام و نافرمانی ها کرده ام، ولی باز هم جز آستان تو بارگاه امنی نمی شناسم. جایی را نمی دانم که به آن پناه ببرم. در کوچه های غربت و تنهایی رهایم مکن!
من همان کودک دیروزم که از جای های بیگانه و غریب می هراسم. من همان کودک دیروزم که تنهایی مرا به گریه وامی دارد. تن خاکی ام بزرگ شده ولی دل کوچک و ساده ام کودکی بیش نیست. به این بیگانه، به این از همه جا رانده شده پناه ده ای مهربان! پناه ده، ای مهربان!پناهم ده، ای مهربان!